شش جهت

فرزان فرهي
farzan19822002@yahoo.co.uk

زماني در تاريخ مرده بودم . نمي دانم چه مرا باز گردانده بود اما مثل جسدي بودم كه روي تخت بيمارستان در حال مرگ بود و با شوك الكتريكي احيا مي شد. شايد خودم با پاي خودم آمده بودم يانه، شايد بخاطر يك نقطه بود . يك ستاره سياه دردل شبي سفيد . از آن شبهايي كه تنها در ميخانه، روي چهره سفيد تو يافت مي شود. ميخانه اي كه در آن پاهايم را دراز كرده ام؛ و پا وسيله اي است براي راه رفتن.
تمام اوراد عالم ! يك خط مي بينم. يك كمان يا نه، شايد تيرِكمان . نمي دانم از همان هايي كه آرش در كمان كرد يا شايد تير در آن كرد و به ماورا النهر فرستاد .اين مهم نيست. مهم اين است كه آن هيچ كدام از اين ها نيست. چه خيال باطلي ! اين خط ابروي توست در جام مي، كه خونين است . يا نه ! آيا به خون خود در جام آلوده اش كردم ؟ جرات نمي كنم سر بلند كنم يا شايد هم نمي توانم.گردنم شكسته انگار يا نه، پشت اين جام، چشمم خيره به دو ساق است كه سيمينش مي خوانند.چه تشبيه حقيرانه اي! دست براي لمسش دراز مي كنم.
-بريده باد اين دست !
و دست وسيله اي است براي گناه.
مي گويند موي تو سياه است و مجعد. چرا طلائي و صاف نباشد ؟ يا نه ! رنگش كه ميگون است؛ اما مجعد است؛ و حلقه هايش داري براي گردن؛ و گردن وسيله اي است براي شكستن .
نيم رخ ميگون تو به كجا مي نگرد؟ به حريفان ؟ آن عربده كشها؟ « من عربده مي كشم. تو عربده مي كشي . » آن ها عربده كشيدن را صرف مي كنند . آن ها انسانند ؟ يا نه، شايد انسانند اين گردن شكسته هاي عربده كش. شايد هم سينه چاكند اما تورا با چاك سينه چاكران چه كار ؟ تو شكار مي كني ؛ و انسان وسيله اي است براي مردن !
شايد نگاه تو به آن مغبچه است نگاه تو بر مي گردد و اكنون تمام رخ تو به اوست. چهارده ساله اي كه هنوز موهاي تنش در نيامده و سفيد مثل هلوست ؛ و هلو ميوه اي است خوردني !
-مغبچه باز هم مي بيار !
رقص مي كنم ميان چشمهاي شهوت ناك و پرتمنا؛ و جامهاي خالي، مي مي خواهد. اين زندگي است يا نه، شايد نيست !
-مغبچه جا بينداز !
اين سرگردان، تن سفيد تو را مي خواهد. سالها رفيق مي بوده ام و هرگز نخواسته ام كه عكس رخت در جام مي، مرا ارضا كند؛ و زندگي سيب گنديده اي است كه از درخت نمي افتد؛ و نيوتون چيزي كشف نمي كند !
مي گويند قامت تو چون سرو است يا نه ، سرو هم قامت تو را ندارد . اما من خود را نفرين مي كنم كه به سرو مي انديشم. قامت تو چرخ مي زند . نزديك كه مي شود جام مرا پر مي مي كند و دور كه مي شود باد مي وزد . بوي تو به مشام مي رسد. به هر سو كه مي نگرم تو را مي بينم، يا نه، شايد نمي بينم. چشمها دروغ مي گويند. صدا مي شنوم. صداي گامهايي كه دور مي شود. نه، چشمها زياد هم دروغ نمي گويند. ردپايي مي بينم كه مي رود.
-يكي مي آيد، يكي مي رود. چه فرق مي كند براي مني كه مي فروشي پيشه كرده ام.
-اگر او برود، رونق ميخانه مي رود. چه فرق مي كند براي اين گردن شكسته ها كه هيچگاه قامت تو را نخواهند ديد.
اما من به چشمهايم نفرين مي كنم كه هيچگاه حقيقت قامت تو را نيافته اند. تنها واقعيت، رفتن بوده و چشم ، لايق از كاسه در آوردن است. من آنها را خاك راه تو مي كنم. بو مي شنوم. صدا مي آيد. نمي بينم دروغ را و عاشق مغبچه شده ام؛ و خدا باز مي گردد !
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30701< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي